دلتنگی های نفیس

بدون عنوان

دوستان قدیمی من سلام خیلی وقته که نه من اینجا بودم و نه شما دلم برا همتون تنگ شده و خیلی دوست دارم حالتونو بپرسم. کجایید چی کار میکنید؟ هنوزم اینجا سر میزنید؟؟؟ از ته قلبم واسه همتون آرزوی موفقیت دارم  منم خوبم و به شرایط جدید حسابی عادت کردم و از موقعیت و جایگاهم راضی راضی ام. اگه هنوز میاین اینجا یه حرفی بزن یه چیزی بگید. دوستون دارم و منتظر خبرای خوشتون هستم
20 آبان 1394

تمووووم

همه چی تمومه. .... دیگه کنکوری نیستم. .. دکتر هم نشدم. .... ولی خب ..... باشه خدا.راضی ام ب رضات.
17 شهريور 1394

بیخیالی

هیچ اتفاق جذابی برای نوشتن نیست. زدم ب بی خیالی. ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم .....افتاده از آسمون آرزوها. دلم میخاد برم تو یه کوهستان. ....یه غار کوچیک و تنگ.....تا از بزرگی این دنیای تنگ فرار کنم.   روزهای پر غصه ی بی خیالی پشت هم می گذره....... بذار همه به بی خیالیم بخندن.....بهتر از اینه ک عمق فاجعه رو بفهمن.  این جا دیگه شادمانه نیست.  در خونه ی هر چی شادیه گل گرفتن! این جا پره از دلتنگی. دلتنگی های نفیس.....  
4 مرداد 1394

پنجشنبه ی کهن

امروز پنجشنبه ست.پنجشنبه ای که سالهاست منتظر شم....پنجشنبه ای که حتی ازش خجالت می کشم.پنجشنبه ای سالها شده بود برام آرزو..... امروز بعد از دوسه سال می رم سر مزار بابابزرگ و عمو سعید.... چرا تو این سالهای گذشته من انقدر خودم و در گیر درس و مشق کرده بودم که حتی یه عصر پنجشنبه رو به رفته ها فرصت ندادم.....چقدر حسرت میخوردم وقتاییی که همه می رفتن بیرون ومن می پرسیدم کجا میرید و مامان میگفت سر مزار.... امروز سالگرد عمو سعیدهست و شب هم خونه ی مامان بزرگ جلسه قرآن هست و دیگه دمای بالای چهل درجه ی این شهر گرمسیری مهم نیست چون بابابزرگ و عموم منتظرند... خدایاااااا من امسال واسه گره مشکلم عمو سعید رو واسطه کردم....خدای من ، دیگه به هی...
11 تير 1394

روز مرگی های تابستونی

روز گذر تابستون 94+ یک ماجرای کوچک و یک درس بزرگ!!! توی این روزهای گرم تابستونی حسابی حو صلم سر رفته...چرا باید زمان هام بیهوده بگذره؟ تنها کار مفیدم در طول روز قرآن خوندنه ...به اضافه اینکه گاهی تو کارای خونه به مامان کمک می کنم.... خلاصه اینکه تصمیم گرفتم یه هنر جدید یاد بگیرم...به نظرم دنیای هنر تنها دنیاییه که می تونه تمام وجود یه آدمو آروم کنه و تنش  ها رو دور کنه ...البته در صورت وجود علاقه!!!! من تصمیم گرفتم ویترای ( نقاشی روی شیشه )رو یاد بگیرم ...عمه الی دوره شو قبلا دیده بود و آموزشگاه داره و بنظرم می تونست  کمکم کنه...... ادامه ماجرا به روایت داستان..... به عمه الی اس دادم و گفتم وسایل ویترای از...
10 تير 1394

بدون عنوان

آخیییییش دلم وا شد...چه قالب خوشملی....نمی دونم واقعا چه علاقه  ای به عوض کردن قالبام دارم. ولی این یکی خیلی خوبه..... ماجرای افطاری ......به زودی..... راستی اینم آدرس وب دختر داییمه که واسه تولدش هدیه دادم. www.sepide.niniweblog.com حتما بهش سر بزنید.....ممنون. راستی پرستو جون چی کار کردی؟ وبت درست شد؟ ایمیلم رسید؟
6 تير 1394